دسته‌ها
پیامک

می توانم با دست دیگر بجنگم … [خاطره ای از شهید بهرام ترابی ]

خاطره ای از شهید بهرام ترابی باهم بخوانیم :

عملیات بیت المقدس شروع شده بود و آزاد سازی خرمشهر، امید تمام بچه های رزمنده بود. در گرماگرم حمله، خمپاره ای، در جمع بچه ها منفجر شد و چند نفر شهید شدند و دست برادر ” بهرام ترابی ” ترکش خورد. همسنگرانش دست او را بستند. ولی او قبول نکرد به عقب برگردد

و گفت: می توانم با دست دیگرم ماشه را بچکانم و بجنگم.! دقایقی بعد با انفجار خمپاره ای دیگر، از ناحیه شکم مجروح شد.

ولی باز هم راضی نشد به عقب برگردد ! سرانجام چند ساعت بعد، با انفجار دیگری از ناحیه سر مجروح شد و همانجا به یاران شهیدش پیوست.

(براستی که اگر نبود این شجاعتها و رشادتهای شهدا ، امروز نه از تاك چیزی مانده بود و نه از تاکستان.)

alireza nasiri

از alireza nasiri

تازه عضو شدم

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه متن‌های تکمیلی